ژئواستراتژی، زیرشاخه ژئوپلیتیک است.در اصل نوعی از سیاست خارجی است که عمدتاً توسط عوامل جغرافیایی هدایت میشود، زیرا آنها برنامهریزی سیاسی و نظامی را وسعت می بخشند یا محدود میکنند یا بر آن تأثیر میگذارند. مانند همه استراتژیها، ژئواستراتژی به تطبیق ابزارها با اهداف مربوط میشود. همانطور که کالین اس. گری و جفری اسلون بیان میکنند، استراتژی به همان اندازه که جغرافیا با ملیت در تعامل است با جغرافیا در هم تنیده است. جغرافیا مادر استراتژی هاست است.
ژئواستراتژیستها، بر خلاف ژئوپلیتیشن ها، از منظر ناسیونالیستی به ژئوپلیتیک می نگرند. ژئواستراتژی ها اساساً به زمینه ای که در آن مطرح شده اند مربوط می شوند مانند ملت استراتژیست، ارق ملی که ریشه های تاریخی دارد، قوای منابع کشور، دامنه اهداف کشور، جغرافیای سیاسی آن دوره زمانی، و عوامل تکنولوژی محور که بر تعامل نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تأثیر می گذارد. ژئواستراتژی می تواند به صورت دستوری عمل کند، از سیاست خارجی بر اساس عوامل جغرافیایی و تاریخی حمایت کند، به صورت تحلیلی، توصیف کند که چگونه سیاست خارجی توسط جغرافیا و تاریخ شکل می گیرد، یا تصمیمات و نتایج سیاست خارجی آینده یک کشور را پیش بینی کند.
بسیاری از ژئواستراتژیست ها نیز جغرافیدان هستند و در زیرشاخه های مختلف جغرافیایی مانند جغرافیای انسانی، جغرافیای سیاسی، جغرافیای اقتصادی، جغرافیای فرهنگی، جغرافیای نظامی و جغرافیای استراتژیک تخصص دارند. ژئواستراتژی بیشترین ارتباط را با جغرافیای استراتژیک دارد.
پس از جنگ جهانی دوم، برخی از محققان ژئواستراتژی را به دو مکتب تقسیم می کنند: نظریه آلمانی دولت ارگانیک و ژئواستراتژی های گسترده تر انگلو-آمریکایی.
تعریف ژئواستراتژی
اکثر تعاریف ژئواستراتژی بر ادغام ملاحظات استراتژیک با عوامل ژئوپلیتیک تأکید دارند. در حالی که ژئوپلیتیک ظاهراً خنثی است. بررسی ویژگیهای جغرافیایی و سیاسی مناطق مختلف، به ویژه تأثیر جغرافیا بر سیاست – ژئواستراتژی شامل برنامهریزی جامع، تعیین ابزار برای دستیابی به اهداف ملی یا تأمین داراییهای دارای اهمیت نظامی یا سیاسی است.
ریشه ژئو استراتژی
اصطلاح «ژئواستراتژی» برای اولین بار توسط فردریک ال. شومان در مقاله ای در سال 1942 با عنوان «بیایید ژئوپلیتیک خود را بیاموزیم» به کار برده شد. این ترجمه اصطلاح آلمانی عبارت “Wehrgeopolitik” بود که توسط استراتژیست آلمانی کارل هاوشوفر استفاده می شد. که این عبارت دارای ترجمه هایی مانند «دفاع-ژئوپلیتیک» بود که قبلا استفاده می شد. روبرت استراوس هوپه «ژئوپلیتیک جنگ» را به عنوان ترجمه جایگزین دیگری و رایج کرده بود.
دیگر تعریف ها از زبان چند ژئو استراتژیست
ژئواستراتژی در مورد اعمال قدرت بر فضاهای به ویژه بحرانی در سطح زمین و ایجاد حضور سیاسی در نظام بین الملل است.هدف آن افزایش امنیت و رفاه فرد است. ژئواستراتژی در مورد شکوفایی بیشتر نظام بین الملل؛ در مورد شکل دادن به جای شکل داده شدن است. ژئواستراتژی در مورد تضمین دسترسی به مسیرهای تجاری خاص، تنگنه های استراتژیک، رودخانه ها، جزایر و دریاها است. این امر مستلزم حضور گسترده نیروی نظامی است که معمولاً با تاسیس ایستگاههای نظامی داخل و خارج از کشور و ساخت کشتیهای جنگی که قادر به نمایش قدرت در اعماق اقیانوس ها هستند امکان پذیر می شود. ژئواستراتژی همچنین مستلزم شبکه ای از اتحاد با دیگر قدرت های بزرگ است که اهداف مشترک دارند یا با “دولت های اصلی” کوچکتر که در مناطقی قرار دارند که مهم تلقی می شوند .
از جیمز راجرز و لوئیس سیمون در کتاب “دوباره بیندیش: ژئواستراتژی اروپا”
واژههای ژئوپلیتیک، استراتژیک و ژئواستراتژیک برای انتقال مفاهیم زیر به کار میروند: ژئوپلیتیک ترکیبی از عوامل جغرافیایی و سیاسی را در بر می گیرد که وضعیت یک کشور یا منطقه را تعیین میکند و بر تأثیر جغرافیا بر سیاست تأکید میکند. استراتژیک به کاربرد جامع و برنامه ریزی شده اقدامات برای دستیابی به یک هدف مرکزی یا دارایی های حیاتی با اهمیت نظامی اشاره دارد. و ژئواستراتژیک ملاحظات استراتژیک را با ژئوپلیتیک ادغام می کند.
– زبیگنیو برژینسکی در کتاب طرح بازی
ژئواستراتژی جهت جغرافیایی سیاست خارجی یک دولت است. بهطور دقیقتر، ژئواستراتژی توصیف میکند که یک دولت کجا تلاشهای خود را با ارائه قدرت نظامی و فعالیتهای دیپلماتیک متمرکز میکند. فرض اساسی این است که دولت ها منابع محدودی دارند و حتی اگر مایل باشند قادر نیستند سیاست خارجی غیرقابل قبولی را انجام دهند. در عوض آنها باید از نظر سیاسی و نظامی بر مناطق خاصی از جهان تمرکز کنند. ژئواستراتژی این محور از سیاست خارجی یک دولت را توصیف می کند و با انگیزه یا فرآیندهای تصمیم گیری سروکار ندارد. بنابراین، ژئواستراتژی یک دولت لزوماً توسط عوامل جغرافیایی یا ژئوپلیتیکی ایجاد نمی شود. یک دولت ممکن است به دلایل ایدئولوژیک، گروه های ذینفع یا صرفاً به هوس رهبر خود، برای یک منطقه قدرت نمایی کند.
— Jakub J. Grygiel، قدرت های بزرگ و تغییرات ژئوپلیتیک
اصطلاح “ژئو استراتژی” بیشتر در نوشته های معاصر و در یک چهارچوب جهانی استفاده می شود و به در نظر گرفتن تمامیت ارضی خشکی-دریایی، فواصل و دسترسی در میان سایر عوامل جغرافیایی در برنامه ریزی و اقدام استراتژیک اشاره دارد. در اینجا تعریف ژئواستراتژی در یک چارچوب منطقهای محدودتر استفاده میشود که در مجموع با عوامل جغرافیایی برای تأثیرگذاری یا امتیاز دادن به یک دشمن یا مداخله برای اصلاح برنامهریزی استراتژیک و همچنین سرمایهگذاری سیاسی و نظامی در تعامل هستند.
— لیم جو جوک، ژئواستراتژی و حوزه دریای چین جنوبی.
علمی به نام “ژئواستراتژی” در هیچ دوره دیگری از تاریخ غیر از دوره ما قابل تصور نیست. این محصول مشخص سیاست جهانی آشفته قرن بیستم است.
– اندرو گیورگی، ژئوپلیتیک جنگ: جنگ کامل و ژئواستراتژی
تئوری و الهیات
ژئواستراتژی مبتنی بر علم یا از تحلیل واقعیات و تجربیات استفاده میکند، بنابراین فرمولبندیهای نظری در ژئواستراتژی معمولاً به شدت بر مبنای تجربیات هستند، اگرچه نتیجهگیریهای واقعیت-ارزش (fact-value)بهطور متمایزی توسط رویکردهای ژئواستراتژیک متفاوت و یا رقابتی مشاهده میشوند. مفاهیم ژئواستراتژیکی که برخاسته از تئوری است، مبنای سیاست های خارجی و بین المللی کشورها قرار می گیرد. مفاهیم ژئواستراتژیک نیز به دلیل تاریخ مشترک، روابط بین کشورها، فرهنگ و حتی تبلیغات، از لحاظ تاریخی اکتسابی اند یا حتی از کشوری به کشور دیگر به ارث رسیده است.
ژئواستراتژی مکانی شامل: دره های رودخانه، دریای داخلی، اقیانوس جهانی، جزیره جهانی و غیره است. به عنوان مثال، آغاز تمدن غرب در دره های رودخانه نیل در مصر و دجله و فرات در بین النهرین بود. رود نیل و دجله و فرات خاک حاصلخیز را برای تولید محصولات کشاورزی فراهم میکردند،. آب و هوای این منطقه برای زیستن بر پایه کشاورزی مساعد بود. رودخانهها نیز در دورهای که ماهیچههای انسان و بادهای آسمان نیروی محرکه کشتیها بودند، راههای تجارت را فراهم میکردند. درههای رودخانهها به عاملی وحدتبخش در توسعه سیاسی مردم تبدیل شدند.
اولین ژئواستراتژی
به قدمت هرودس، استراتژی را به شدت تحت تأثیر موقعیت جغرافیایی عاملان است. هرودس در تاریخ، برخورد تمدنها را بین مصریان، پارسها، سکاها و یونانیان توصیف میکند – که به اعتقاد او همه آنها به شدت تحت تأثیر موقعیت جغرافیایی فیزیکی قرار گرفتهاند.
دیتریش هاینریش فون بولو علم هندسی استراتژی را در سال 1799 در کتاب روح نظام مدرن جنگ ارائه کرد. سیستم او پیشبینی میکرد که ایالتهای بزرگتر، ایالتهای کوچکتر را میبلعند و در نتیجه یازده ایالت بزرگ به وجود میآیند. ماکوبین توماس اونز به شباهت بین پیشبینیهای فون بولو و نقشه اروپا پس از اتحاد آلمان و ایتالیا اشاره کرده است
دوران طلایی
بین سالهای 1890 و 1919، جهان به بهشت ژئواستراتژیستها بود که منجر به تدوین نظریههای ژئوپلیتیک کلاسیک شد. نظام بینالملل شاهد افت و خیز هایی بین قدرت ها بود که که بسیاری از آنها سطح جهانی داشتند. هیچ مرز جدیدی برای کاوش یا استعمار قدرت های بزرگ وجود نداشت – کل جهان بین امپراتوری ها و قدرت های استعماری تقسیم شده بود. از این نقطه به بعد، سیاست بینالملل مبارزات دولت علیه دولت را نشان میدهد.
در این دوره دو رشته از تفکرات ژئوپلیتیکی برجسته شدند: یک مکتب انگلو-آمریکایی و یک مکتب آلمانی. آلفرد تایر ماهان و هالفورد جی. مکیندر در آثار خود به نام مسئله آسیا و «محور جغرافیایی تاریخ» به ترتیب مفاهیم آمریکایی و بریتانیایی ژئواستراتژی را تشریح کردند.فردریش راتزل و رودولف کیلن تئوری ارگانیک دولت را توسعه دادند که اساس مکتب منحصر به فرد ژئواستراتژی آلمان را پایه گذاری کرد.
ژئوپولوتیک و جنگ جهانی دوم
برجسته ترین ژئوپلیتیست آلمانی ژنرال کارل هاوشوفر بود. پس از جنگ جهانی دوم، در طول اشغال آلمان ها توسط متفقین، ایالات متحده از بسیاری از مقامات و شخصیت های عمومی تحقیق کرد تا مشخص کند که آیا آنها باید در دادگاه نورنبرگ با اتهام جنایات جنگی روبرو شوند یا خیر. هاوشوفر که عمدتاً یک فرد آکادمیک بود، به درخواست مقامات ایالات متحده توسط پدر ادموند آ. والش، استاد ژئوپلیتیک از دانشکده خدمات خارجی جورج تاون بازجویی شد. علیرغم دخالت او در توجیه تجاوز نازی ها، والش به این نتیجه رسید که هاوشوفر نباید محاکمه شود.
ژئوپولوتیک و جنگ سرد
پس از جنگ جهانی دوم، اصطلاح «ژئوپلیتیک» به دلیل ارتباط آن با ژئوپلیتیک نازی ها بدنام شد. عملاً در هیچ کتابی که بین پایان جنگ جهانی دوم و اواسط دهه 1970 منتشر شد، از واژه «ژئوپلیتیک» یا «ژئواستراتژی» در عنوانهای خود استفاده نمیشد و ژئوپلیتیست ها به خود یا آثارشان برچسب نازی بودن نمیزدند. نظریات آلمانی تعدادی از بررسیهای انتقادی ژئوپلیتیک توسط ژئوپلیتیست های آمریکایی مانند رابرت استراوس هوپه، درونت ویتلزی و اندرو گیورگی را برانگیخت.
با شروع جنگ سرد، ان جی اسپایک من و جورج اف کنان اساس سیاست گذاری ایالات متحده را پایهریزی کردند که تا چهل سال بعد بر اندیشه ژئواستراتژیک غربی تسلط داشت.
الکساندر دو سورسکی بیان کرد که نیروی هوایی اساساً ملاحظات ژئواستراتژیک را تغییر داده است و نهایتا “ژئوپلیتیک نیروی هوایی” را ارائه داد. ایدههای او تا حدی بر دولت دوایت آیزنهاور تأثیر داشت، اما ایدههای اسپایکمن و کنان اهمیت بیشتری داشتند. بعد ها در طول جنگ سرد، کالین گری قاطعانه این ایده را رد کرد که نیروی هوایی ملاحظات ژئواستراتژیک را تغییر می دهد، در حالی که ساول بی کوهن ایده “کمربند شکسته” را که بررسی کرد نهایتا منجر به شکل گرفتن نظریه دومینو در ذهن او شد.
دوران پس از جنگ سرد
پس از پایان جنگ سرد، دولت ها مدیریت فضا را با هزینه کم به گسترش آن با نیروی نظامی ترجیح دادند. استفاده از نیروی نظامی به منظور تامین فضا نه تنها بار سنگینی بر دوش کشورها گذاشت ، بلکه با افزایش مستمر وابستگی متقابل بین کشورها، انتقاد شدید جامعه بین المللی را نیز به دنبال داشت. به عنوان یک روش جدید مدیریت فضا، کشورها، نهادهای منطقهای مرتبط با فضا تاسیس کردند یا سازمان هایی را برای مسائل خاص ایجاد کردند تا اجازه مداخله در فضا را بدهد. مکانیزم هایی به کشورها اجازه می داد تا کنترل غیرمستقیم بر فضا داشته باشند. مدیریت غیرمستقیم، سرمایه مورد نیاز را کاهش می داد و در عین حال توجیه و مشروعیت مدیریت را فراهم می کرد تا کشورهای درگیر با انتقاد جامعه بین المللی مواجه نشوند.